خشم از دیدگاه اسلام و منابع اسلامی
در متون اسلامى خشم را به غضب و غیظ تعبیر مى کنند. دانشمندان و علماى اسلامى، خشم را یکى از نعمت هاى بزرگ خداوند مى دانند که در وجود انسان ها به ودیعه نهاده شده است و به واسطه آن انسان براى بقاى خویش، در برابر ناملایمات طبیعت تلاش مى کند و به بازسازى و آبادى دنیا و آخرتش مشغول مى شود. جهاد با دشمنان، حفظ نظام بشر، امر به معروف و نهى از منکر، اجراى تعزیرات، دفاع از جان و مال و جهاد با نفس، فقط به کمک و یارى این غریزه ممکن مى گردد.
در متون اسلامى خشم را به غضب و غیظ تعبیر مى کنند. دانشمندان و علماى اسلامى، خشم را یکى از نعمت هاى بزرگ خداوند مى دانند که در وجود انسان ها به ودیعه نهاده شده است و به واسطه آن انسان براى بقاى خویش، در برابر ناملایمات طبیعت تلاش مى کند و به بازسازى و آبادى دنیا و آخرتش مشغول مى شود. جهاد با دشمنان، حفظ نظام بشر، امر به معروف و نهى از منکر، اجراى تعزیرات، دفاع از جان و مال و جهاد با نفس، فقط به کمک و یارى این غریزه ممکن مى گردد و اگر غریزه خشم نبود، بشر رو به نابودى و تباهى مى گذاشت. از سوى دیگر، همین نیروى حیاتى و غریزى (خشم) مى تواند ویران کننده نیز باشد، در حدى که بر انسان غلبه مى کند تا آنجاکه اعمال و کردار فرد از کنترل عقل و دین و تبعیت از آنها خارج مى شود. دین مبین اسلام ما را به فرو خوردن خشم و کظم غیظ دعوت مى کند و در آیات و روایات و احادیث فراوانى تأکید بر این صفت پسندیده شده است. خداوند حکیم در قرآن فرو خوردن خشم را یکى از ویژگى هاى پرهیزکاران مى داند. با توجه به فراوانى آیات و روایات در این زمینه، به چند مورد اکتفا مى شود.
قرآن کریم درباره فروخوردن خشم مى فرماید: همانا که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى برند و از خطاهاى مردم درمى گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد (آل عمران: 134)؛
آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند، آیا دوست نمى دارید خداوند شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است (نور: 22).
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: از محبوب ترین راه ها به سوى خداوند ـ عزوجل ـ دو جرعه (نوشیدن) است: جرعه خشمى که با بردبارى آن را رد کنى و جرعه مصیبتى که با صبر آن را برگردانى (کلینى، 1365، باب کظم الغیظ، ح 9).
با وجود اینکه اسلام در بسیارى از موارد خشم را نکوهش کرده و به فروخوردن آن سفارش نموده، اما در مواردى هم خشم را یک امر پسندیده تلقى نموده است؛ چراکه برخى غضب ها، هدف مقدسى را دنبال مى کنند، حدود معینى دارند و براى رویارویى با کار خلافى به وجود مى آیند، این گونه غضب ها قطعا ممدوح هستند (مکارم شیرازى و همکاران، 1382، ج 3، ص 97). حدیثى از امیرالمؤمنین على علیه السلام درباره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وارد شده که مؤید این مطلب است: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله براى دنیا به خشم نمى آمد، اما هرگاه حق، او را به خشم مى آورد، هیچ کس او را نمى شناخت و هیچ چیز نمى توانست جلوى خشم او را بگیرد تا آن گاه که انتقام حق را مى گرفت (محمدى رى شهرى، 1385، ج 9، ص 4339).
به طور کلى، قوه غضب اگر به افراط گراید تهور، اگر به تفریط روى آورد جبن و اگر در حد اعتدال باشد شجاعت نام دارد (شفیعى مازندرانى، 1372، ص278).
ـ حد افراط: انسان به اندازه اى خشمگین شود که از فرمان عقل و دین خارج شود و اختیارش سلب گردد.
ـ حد تفریط: اگر انسان قوه انتقام نداشته باشد یا اینکه در او چنین قوه اى کم باشد، نسبت به خودش، ناموسش و دیگران بى تفاوت و بى غیرت مى شود (فیض کاشانى، 1365، ص 162).
ـ حد اعتدال: وظیفه انسان در حالت عصبانیت این است که قدرت و صولت غضب را بشکند و آن را تضعیف نماید تا از بروز آثار بد آن جلوگیرى کند. بدین صورت که جایى که غضب لازم است، بروز دهد و جایى که حلم لازم است انسان بتواند بردبار باشد. آنچه مورد رضاى خداست همین است؛ یعنى غضب تحت سیطره عقل انسان باشد (شبر، 1377، ص 249). خداوند متعال در صفات مؤمنان مى فرماید: مؤمنان بر کافران سختگیر و با خود مهربان هستند (فتح: 29). این نیرو و خشم در راه خدا و در برابر کافران صورت مى گیرد که مقدس، مثبت و پسندیده است.
اما خشم ناپسند، همان خشمى است که منشأ بسیارى از شرارت ها و حوادث تلخ، خشونت ها و درگیرى ها در جامعه مى شود و فرد با آن خود و دیگران را به مشکلات بسیار جسمى و روحى مبتلا مى کند و موجب خسارات فراوان مى گردد. اسلام این نوع خشم را نکوهش کرده و انسان باید همواره در کنترل آن بکوشد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند: خشم شر است، اگر از آن فرمان برى ویران مى کند (محمدى رى شهرى، 1385، ج 9، ص 4329). همچنین مى فرماید: آغاز خشم دیوانگى و پایانش پشیمانى است (نورى، 1408ق، ج 12، ص 13).
منابع:(آل عمران143). (نور22). (کلینب 1365، باب کظم الغیظ،ج9). (مکارم شیرازی و همکاران1389،ج3، ص97). (محمدی ری شهری1385،ج9،ص4339). شفیعی مازندرانی1382،ص278). (فیض کاشانی،1365،ص162). (شبرو،1377،ص249). (فتح29). (محمدری شهری1385،ج9،ص4329). (نوری1408ق،ج12ص13)